🔰 "ذکر بایزید بسطامی"

 

...نقل است که شیخ شبى از گورستان می آمد. 

جوانى از بزرگ‏زادگان بسطام بربط می زد.

چون نزدیک شیخ رسید، شیخ گفت: «لا حول و لا قوّه الّا باللّه». 

جوان بربط بر سر شیخ کوفت. 

سر بایزید و بربط او هردو بشکست.


شیخ باز زاویه آمد و

على الصّباح بهاى بربط به دست خادم،

با طبقى حلوا پیش آن جوان فرستاد و عذر خواست و گفت:

«او را بگوى که بایزید عذر می خواهد و

می گوید که دیشب آن بربط در سر ما شکستى. 

این قراضه را بستان و دیگرى را بخر.

و این حلوا بخور تا غصه شکستگى و تلخى آن از دلت برود».

چون جوان حال چنان دید، 

بیامد و در پاى شیخ افتاد و توبه کرد و بسیار بگریست.

و چند جوان دگر نیز همراه با او چنین کردند

به برکت اخلاق شیخ.
؛🌾

مردم را با عمل خود به نیکی ها دعوت کنید👌


📚تذکره الاولیا عطار نیشابوری