۲۷۳ مطلب توسط «p.h kh» ثبت شده است

اعتراف ادیسون


ادیسون خیلی آدم کند ذهنی بود، یک دفعه برق قطار را دست او داده بودند که نظام بدهد، 

اشتباه کرد! لوکوموتیوران وقتی حرکت قطار آهسته شد،

آمد و زیر بغل ادیسون را گرفت و بلند کرد، از پنجرهٔ قطار در بیابان پرت کرد و گفت:

برو گم‌شو احمق! قطار هم رفت، اما ناامید نشد، نشست و خواند، تجربه کرد،

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
p.h kh

سفره عاشقی

خدا جانم

 

رمضان امسال نیز مثل تمامی رمضان های گذشته به پایان رسید

 

دوس دارم توی این عید عزبز چنتا دعا کنم و ازت بخوام خواستنی هارو

 

 

خدایا چشم هیچ منتظری رو تا ابد منتظر به راه نزار

موافقین ۱ مخالفین ۰
p.h kh

راز توکل بر خدا

قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او ترمان (terman) می‌گفتند. او بسیار شیرین‌عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت.

 روزی از او پرسیدند: «مصدق خوب است یا شاه؟ بگو تا برای تو شامی بخریم.» ترمان گفت: «از 2 تومنی که برای شام من خواهی داد، 2 ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی!!!»

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
p.h kh

بنده عشق شدن

ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ،

 

ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ،

 

ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ،

 

ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ

 

ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ

موافقین ۱ مخالفین ۰
p.h kh

ردپای الهی

داستانی #واقعی 

به روایت یک کارمند بانک

 

 

یه جوایزی بود  برای قرعه کشی حسابهای قرض الحسنه ، بیست و پنج میلیون تومن نقد.

  اسامی که می اومد می فرستادیم شعب که به مشتری اطلاع بدن که بیاد یه جشنی بگیریم و تو جشن حواله ها رو بدیم ، تحویل جایزه ها یکی از بامزه ترین کارهای من بود ، همه جور آدم می اومد با اخلاق های مختلف .

 

 هر کی یه ژستی می گرفت ، یکی خودش رو میزد به بی تفاوتی ، یکی خوشحال بود ، یکی مضطرب ...

 

موافقین ۰ مخالفین ۰
p.h kh