خدا جانم
رمضان امسال نیز مثل تمامی رمضان های گذشته به پایان رسید
دوس دارم توی این عید عزبز چنتا دعا کنم و ازت بخوام خواستنی هارو
خدایا چشم هیچ منتظری رو تا ابد منتظر به راه نزار
خدا جانم
رمضان امسال نیز مثل تمامی رمضان های گذشته به پایان رسید
دوس دارم توی این عید عزبز چنتا دعا کنم و ازت بخوام خواستنی هارو
خدایا چشم هیچ منتظری رو تا ابد منتظر به راه نزار
قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او ترمان (terman) میگفتند. او بسیار شیرینعقل بود و گاهی سخنان حکیمانهی عجیبی میگفت.
روزی از او پرسیدند: «مصدق خوب است یا شاه؟ بگو تا برای تو شامی بخریم.» ترمان گفت: «از 2 تومنی که برای شام من خواهی داد، 2 ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی!!!»
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ،
ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ،
ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ،
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ
ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ
داستانی #واقعی
به روایت یک کارمند بانک
یه جوایزی بود برای قرعه کشی حسابهای قرض الحسنه ، بیست و پنج میلیون تومن نقد.
اسامی که می اومد می فرستادیم شعب که به مشتری اطلاع بدن که بیاد یه جشنی بگیریم و تو جشن حواله ها رو بدیم ، تحویل جایزه ها یکی از بامزه ترین کارهای من بود ، همه جور آدم می اومد با اخلاق های مختلف .
هر کی یه ژستی می گرفت ، یکی خودش رو میزد به بی تفاوتی ، یکی خوشحال بود ، یکی مضطرب ...
برای دادخواهی به قیامت رفتم.
جگر سوخته ام را هم بردم
، دل شکسته و روح شرحه شرحه و زخم و جراحت و اندوهم را و نام ظالمان را نیز .
ترازو بود و عدالت بود و حق بود و خدا بود.
ظالمان هم بودند یک به یک.
خواستم که شرح دهم قصه هایم را ...
اما قصه ها گفتن نمی خواست.